شادیشادی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دختری از جنس باران و بهار

نامه ای برای مادران آذربایجان

برای تو مینویسم نه با عنوان هموطن بلکه با نام دوست . از دورترین نقطه اما نزدیکترین دل برایت مینویسم . میدانم که نه امروز و نه شاید هیچ روز دیگری نخواهی خواند اما میدانم احساس خواهی کرد همدردی ام را و با تو بودنم را .نه از لابلای سطور نوشته ام  که با دلت خواهی فهمید . برای تو مینویسم که مادری در حسرت دیدار دوباره فرزندت هستی: میدانم که  امروز همنشین لحظه هایت درد است و همزاد نفس هایت آه. میدانم که از امروز بزرگترین رویای زندگیت دیدار دوباره ی کودکت و در اغوش کشیدن او حتی برای لحظه ای خواهد بود میدانم تا همیشه تاریخ دلتنگش خواهی ماند میدانم تا همیشه صدای دلنشین فرزندت را خواهی شنید و پاسخش را خواهی داد حتی اگر نباش...
25 مرداد 1391

زمین لرزید و ...

گاه زمین میلرزد تا دل زمینیان را به لرزه دراورد از دیدن اشک مادری در سوگ فرزند و از باران معصومانه چشمان دختری در فراق پدر و نگاه پدری به ویرانه های خاموش خانه اش . زمین میلرزد تا دلمان بلرزد و به هم نزدیک شده و یکی شویم در غم از دست دادن عزیزانمان. و شاید میلرزد تا بیادمان بیاورد روزی را که جهان یکپارچه خواهد لرزید و قیامت فرا خواهد رسید.         ...
24 مرداد 1391

مناجات با امام زمان (عج)در شب قدر

  دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد قدم یار به هر خانه صفا می بخشد بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟ شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد در جواب به علیٍ به علی گفتن ما مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد     ...
19 مرداد 1391

حضرت علی (ع)در آینه شعر

از لطف و دستگیری تو حرف می زنم از شیوهٔ‌ امیری تو حرف می زنم از وصله وصله هاي رداي خلافتت مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم از سفره های نیمه شبت در خرابه ها از کهکشان شیری تو حرف می زنم بر شانهٔ‌ تو جای یتیمان کوفه بود از اوج سر به زیری تو حرف می زنم از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم از بیست سال خانه نشینی و بی کسی از غربت غدیری تو حرف می زنم ديگر نفس به سينهٔ‌ من حبس مي شود وقتی که از اسیری تو حرف می زنم داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند هر چه که از دلیری تو حرف می زنم از کوچه ها و روضهٔ‌ يار جوان تو از ماجراي پیری تو حرف می ز...
19 مرداد 1391

بعد از غیبت ده روزه

سلام شادی جونم تقریبا ده روزی هست که مطلب جدید برات ننوشتم به دو دلیل اول اینکه تو خیلی شیطون شدی و اصلا اجازه نمیدی من بیام و چیزی بنویسم و اگه لطف کنی و چنین اجازه ای هم بدی خودت روی پاهام میشینی و تمام دکمه های کیبورد را فشار میدی و همه چیز به هم میریزه  ومن ناچارم از خیر کار با کامپیوتر بگذرم . دلیل دوم هم اینکه چند بار مطلبی راجع به تولد امام حسن (ع) نوشتم و هربار حذف شد منم دیگه نیومد سراغ وبلاگت تا امروز که تصمیم دارم جبران کنم واسه همین اول مطلب تولد امام حسن (ع) را مینویسم و بعد مطلب شبهای قدر .
19 مرداد 1391

سیصد وسیزده ستاره

                   یه روزی سیصدو سیزده ستاره میشکفه تو آسمونی که اونم در انتظاره شادی عزیزم امروز وارد سیصد وسیزدهمین روز از زندگیت شدی. ما مسلمونیم و توی دینمون عدد ٣١٣ معنای جالبی داره : این عدد تعداد یاران منجی بشریت امام زمان (عج)  را نشان میده که یاران خاص اون حضرت هستند البته همه ی ما میتونیم بنوعی از یاران ایشون باشیم.امیدوارم تو کوچولوی ناز ستاره ای باشی که در آسمان انتظار بدرخشی. شادی جون همیشه دلم میخواست تصویری از دست و پاهای کوچکت به یادگار از دوران شیرین کودکیت داشته باشم و راههای زیادی را امتحان کردم از کشیدن دستات روی مقوا تا رنگ کردن پاه...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

خب بالاخره فرصت پیدا کردم تا چند تا عکس برای وبلاگت اماده کنم .یه نکته جالب اینه که از روز اولی که قدم به این دنیا گذاشتی عکس داری یعنی به تعداد روزهای زندگیت عکس داری عزیزم . واسه همین انتخاب کردن از بینشون سخت بود فعلا چندتا عکس از بدو تولد تا صد روزگیت میگذارم و بقیه را بعدا .   اولین عکس که در بیمارستان گرفته شد ژست های خانم کوچولو در خواب       ...
5 مرداد 1391

خدا بود و مهتاب

علی (ع) بود و همراز او، فاطمه و در پیش آن ها، سه فرزندشان همه روزه بودند و در انتظار که روید گل نازنین اذان همه روزه بودند و افطار شد و یک سفره ی ساده روی زمین دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر و یک کاسه ی آب، تنها همین ! فقیری به در زد : « کسی خانه نیست ؟ من بینوا را کمی نان دهید. » صدایش که بوی غم و درد داشت به گوش همان روزه داران رسید نگاهی به یکدیگر انداختند گل خنده بر چهره ها نقش بست و تصویر تصمیمی از همدلی بر آن چهره های خدایی نشست علی (ع) از سر سفره برخاست زود به یک دست نان و به یک د...
2 مرداد 1391

شعر کودکانه ماه رمضان

ماه رمضان ماه خداست                    ماه همه مسلموناست بابا مامان روزه دارن                          روزه سی روزه دارن روزه چه سازندگیه                           عبادت وبندگیه وقتی سحر با اون دعا               &...
1 مرداد 1391
1